- هم آوردن
- سر... را هم آوردن، بخوبی آن را فیصله دادن
معنی هم آوردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کم آوردن کسی را. غلبه کردن بر او: (با من بر آیند یا توانند که با من کاو ندو مرا کم آرند) (افهم الغالبون کفره قریش ما را کم توانند آورد)
بد آوردن بد اقبالی آوردن
داخل کردن ادخال، بیرون آوردن (از اضداد)، رها کردن آزاد ساختن، یا از خود در آوردن دروغ پردازی کردن مطلبی از خود ساختن که واقعیت نداشته باشد
فریفته شدن و فریب خوردن
تصادم کردن برخورد کردن، منحل شدن جمعیت حزب و غیره، آشوب شدن مزاج بهم خوردن حال شخص
مهربانی کردن دلسوزی کردن شفقت ورزیدن، عفو از جرم و تقصیر کسی
توجه کردن اقبال کردن (بجهتی یا به سوی شخصی)
گرد کردن فراهم آوردن
جاری کردن آب یا آب چشم (دیده)، جاری کردن چشم آب مخصوص را بی اختیار بسبب کسالت یا پیری
حمله ور شدن
مراجعت دادن چیزی، رد کردن، پس دادن
دنبال کردن نشان پای
بنهایت ریسدن بپایا رسانیدن
خم شدن، کج شدن، تا شدن
کنایه از غصه خوردن، اندوه خوردن، برای مثال هر آن کس که فرزند را غم نخورد / دگر کس غمش خورد و بدنام کرد (سعدی۱ - ۱۶۵) ، غمی کز پیش شادمانی بری / به از شادیی کز پسش غم خوری (سعدی - ۱۸۸)
در قماربازی بد آوردن و باختن
به سرآوردن، پایان دادن، به آخر رساندن
جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن، جمع کردن
توجه کردن، به طرف کسی یا چیزی رو کردن و به سوی آن رفتن
رو نهادن، توجه کردن به کسی یا چیزی، رفتن به سوی کسی یا چیزی
رو نهادن، توجه کردن به کسی یا چیزی، رفتن به سوی کسی یا چیزی
انجام دادن، اجرا کردن
ایجاد کردن، تولید کردن
پرورش دادن، مورد مصرف قرار دادن، به کار بستن
مهیا کردن، آماده کردن
ایجاد کردن، تولید کردن
پرورش دادن، مورد مصرف قرار دادن، به کار بستن
مهیا کردن، آماده کردن
پزافتن
غصه خوردن
لک آوردن چشم. نقطه ای از سفیدی یا سیاهی و یا سرخی در چشم ظاهر شدن
شهرت یافتن مشهورگشتن معروف گردیدن
تازاندن تک کردن پترودن حمله کردن بدشمن: (درآغوش دوعالم غنچه زخمی نمی گنجد هجوم آورده بردلها زبس تاراج مژگانش)
توجه کردن، میل کردن، پرورش دادن